جدول جو
جدول جو

معنی داغ کننده - جستجوی لغت در جدول جو

داغ کننده
(کَ / کِ دَ / دِ)
نعت فاعلی از داغ کردن: هسم، داغ کنندگان. (منتهی الارب) ، محرک: و اگر بچیزی داغ کننده و قابض حاجت آید زنگار بسرکه سایند و اندرچکانند اندک اندک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاک کننده
تصویر پاک کننده
آنکه چیزی را پاک و تمیز کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار کننده
تصویر کار کننده
آنکه کار می کند، عمل کننده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ)
طهور. مطهّر
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از داغ کردن: ملهوز، داغ کرده بر تندی بناگوش. (منتهی الارب) ، بنده. غلام:
دشمنش داغ کردۀ زحل است
از سعادت چه رونقش دانند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 486)
لغت نامه دهخدا
(غِزِ دَ / دِ)
داغی که مدام خون چکان باشد از این جهت داغی را که برای امالۀ مواد نزلات سوزند و نگذارند که به شود داغ زنده گویند:
شد از تراوش خون رنگ پنبه سرخ ببین
که داغ زندۀ ما را کفن ز برگ گل است.
خان زمانی امانی (از آنندراج).
- زنده بودن داغ، چون یکی از عزیزان بمیرد و دیگری درصدد مردن باشد گویند هنوز داغ فلان عزیز زنده است و این هم می خواهد داغ بالای داغ بگذارد
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد. طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد:
ای شاخ گل شکستۀ طرف کلاه تو
وی شانه دام کندۀ زلف سیاه تو.
ملامفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک کننده
تصویر پاک کننده
تمیز کننده نظیف کننده طهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا کننده
تصویر جدا کننده
منفصل کننده سوا کننده، دور کننده، تمیز دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاف کننده
تصویر صاف کننده
هموار کننده پخکن، پالاک
فرهنگ لغت هوشیار
کهزدک اگر شماره ای را بر شماره دیگر بخش کنیم و چیزی نماند شماره کوچک کهزدک شماره بزرگ تراست چنان که 3 کهزدک 9 است هر گاه عددی را بر عدد دیگر بخش کنیم و چیزی باقی نماند گوییم عدد بزرگتر قابل قسمت است بر عدد کوچکتر و عدد کوچکتر را عاد کننده عدد بزرگتر نامیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کننده
تصویر کار کننده
آنکه کار کند، عمل کننده، عامل: (... کسی گوید که: دلیل بر آن که نفس نمیرد آنست که دایم کار کننده است: و باز چون بپرسند که چرا دایم کار کننده است ک گوید: زیرا که نمیرد) (دانشنامه. منطق 164)، جمع (برای اشخاص) کار کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناز کننده
تصویر ناز کننده
آنکه نازکند نازنده
فرهنگ لغت هوشیار
کنده ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی